انقدر برام غیر قابل باور بود که تا لحظه ای که از کنارش گذشتم انقد غیر قابل باور که این همه نقشه که ریخته بودم اصلا دیگه یادم نبود
اما اصلا انگار کسی بود که غریبه نبود انقدر محرم که یادم رفته بود اون دوست نداره دست بده اما خوب فک میکردم همونطور که اون واسه من با همه فرق داره منم...
تمام راه برگشتو گریه کردم
به خدا اگه خدا بیاد پایین بگه من اونو چز یه برادر عاشقانه دوست دارم خدارم نمیبخشم
تمام راه مثل دیوونه ها زمین و زمان نفرین میکردم حتی کسایی که از کنارمون رد می شدن و نمیدونستن که اون بهترین داداش دنیاس
ای خدا انقدحرف دارم اینجام نمیتونم انگار
سلام .....
نوشته هات شبیه معماس........
باید کاملتر بخونمشون..........
شاید فهمیدم چی پشتشون پنهونه.....
کاشکی زندگی از اینا داشت...
[◄◄ι] [ ιι ] [■] [►] [ι►►]
سلام. به من هم سر بزن